دو هفته ای شد که برای جمعه چیزی آپ نکردم. البته یه چیزایی طبق قراری که با خودم گذاشته بودم، سر وقتش نوشتم. ولی خوب آپ نکردم. خوب مهم نیست. هفته قبل دو تا امتحان برای دو متدهای NDT دادم. از دوشنبه هم ترم جدید زبان شروع شد. روز اول از بد شانسی تو شرکت جلسه بود که طول کشید. دیر از موعد از شرکت خارج شدم. جالبه! بعضی وقتا آدم عجله داره و می خواد روزدتر به مقصدش برسه ولی انگار همه چی دست به دست هم می دن تا جلوی آدمو بگیرن. از راننده تاکسی شل و ول و طماع که جلوی هر مسافری ترمز می زنه و می خواد سوارش کنه تا چراغ قرمزها که همشون با ارقام بالای ثانیه شمار نصیب آدم میشن. خلاصه با تاخیر رسیدم سر کلاس. استاد این ترم یه خانم آلمانیه. فعلا اینو میشه گفت که جدی و مقرراتیه. آخر کلاس که نکات لازم در مورد کلاس و خودش رو متذکر می شد یکی از مهمترین مواردش همین سر وقت اومدن بود. اونم به چه سختی. اگه یک دقیقه دیر برسی انگار که کل جلسه رو غایب بودی! خیالی نیست یه کاریش می کنیم.
این آهنگ و البته شعرش رو خیلی دوست دارم:
گر تو گرفتارم کنی من با گرفتاری خوشم
گر خوار چون خارم کنی ای گل بدان خواری خوشم
والاترین گوهر تویی داروی جان پرور تویی
درمان دردم گر تویی در کنج بیماری خوشم
آید گر از غم جان به لب کی آیدم افغان به لب
با هرچه خواهد یار من در عالم یاری خوشم
ای بهترین غمخوار دل ای محرم اسرار دل
خواهی اگر آزار دل با آن دل آزاری خوشم
روزی اگر کامم دهی یا آنکه دشنامم دهی
با این خوشم با آن خوشم با هرچه خوش داری خوشم
تا گشته ام یار تو من از جان برم بار تو من
عشق است اگر بار گران با این گران باری خوشم
گر وصل و گر هجران بود گر درد و گر درمان بود
شاد و خوشم با این و آن آری خوشم آری خوشم
آلبوم "صیاد" علیرضا افتخاری
شعر: محمدعلی شیرازی
خدایا هرچی خیر و صلاح نصیبم کن. خدایا تو همیشه یار و یاورم بودی. خدایا همه چیزای خوبی که بندگان خوبت می خوان، من بیشترش رو ازت می خوام.
نکته: بخشی از مطالب زیر را از سایتی برداشتم که اسمش یادم نیست.چون حدود یکسالی از آن میگذرد. با اجازه از کسانی که زحمت گردآوری آنها را کشیدند، آپ میکنم.
امام حسین (ع):
«هدف از جنگ زنده نگه داشتن دین اسلام و مبارزه با فســــــاد است»
از این رو امام خطاب به لشکر معاویه فرمود :
اگر دین ندارید حداقل در دنیا آزاده مرد باشید.
کسی که بخشش نمود، سروری یابد و کسی که بخل وزرد، فرومایه گردد.
در قیامت ایمنی نیپباشد، مگر کسی را که در دنیا از خدا بترسد.
از ستم کردن بر آن کسی که جز خدا کسی را ندارد، دوری کنید.
نیاز مردم به شما به خاطر نعمتهایی است که خدا به شما داده است. پس از آنها نگران و روگردان نباشید.
گفتگوی علمی، نطفه ازدیاد فهم است.
تجربة بسیار آموختن، مایه افزایش عقل است.
همنشینی با خردمندان، نشانه آمادگی برای پذیرش است.
جدال با مردم تنگ اندیش نشانة نادانی است .
کسی که بخشنده باشد، بزرگ شود و هر که تنگ نظر باشد،خوار میگردد.
با گذشتترین مردم کسی است که در عین توانایی چشم پوشی کند.
گزیده گویی و دانستن راه و روش گفت و گو از نشانههای دانشمند است.
قومی خدا را به امید پاداش نیایش میکنند. این عبادت بازرگانان است. گروهی از روی ترس، بندگی میکنند. این نوع بندگی مخصوص بردگان است. مردمی خدا را از باب سپاس نعمتهای او ستایش میکنند. این روش آزادگان است.
هرگاه شنیدی شخصی به آبروی دیگران میتازد، سعی کن تو را نشناسد.
از کاری که باید پس از آن پوزش بخواهی دوری کن. زیرا شخص مؤمن نه بد میکند و نه پوزش میطلبد. منافق هر روز بدی میکند و معذرت میخواهد.
هر که گره از کار مسلمانی بگشاید، خداوند در دنیا و آخرت گره از کارش خواهد گشود.
سلام نمودن هفتاد ثواب دارد که شصت و نه ثواب آن مربوط به سلام کننده و یکی برای جواب دهنده است.
یکی از نشانههای جهل و نادانی، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است.
همنشینی با افراد فاسق، انسان را در معرض اتهام قرار میدهد.
کسی که برای جلب رضایت و خشنودی مردم، موجب خشم و غضب خداوند شود، پروردگار او را به مردم وامیگذارد.
بهترین ثروت آن است که انسان به وسیلة آن آبروی خود را حفظ نماید.
سخاوت و بخشش نوعی بینیازی است.
جز با پیروی از حق،عقل انسان کامل نخواهد شد.
هرکسی ما را دوست بدارد، از ما اهل بیت شمرده خواهد شد.
کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد، دیرتر به آرزویش میرسد و زودتر به آنچه میترسد، گرفتار میشود.
شکر و سپاسگزاری نعمتهای گذشته موجب میشود که خداوند متعال، نعمتهای تازهای به انسان لطف کند.
اگر حوادث سه گانه فقر، بیماری و مرگ وجود نداشت، انسان در برابر هیچ چیز سر فرود نمیآورد.
مانند کسی عمل کن که به مجازات در مقابل گناه و پاداش در مقابل نیکی اعتقاد دارد.
هرکسی دوست دارد اجل و مرگ او دیرتر به سراغش بیاید و رزق و روزیاش افزایش پیدا کند، باید صله رحم (رفت و آمد با خویشان و نزدیکان) انجام دهد.
شرف انسان در تقوای اوست.
تدریس علم، پیوند معرفت است.
اگر نتیجة اندوختن اموال،ترک نمودن آنهاست، پس چیزی که متروک خواهد شد چه ارزشی دارد که آدمی نسبت به آن بخل ورزد.
آن کسی که بخشش تو را میپذیرد، تو را در جوانمردی کمک کرده است.
شریفترین مردم کسی است که پیش از اندرز دیگران، خود پند بگیرد و پیش از بیدار شدن دیگران، خود بیدار باشد.
تکبر نوعی خود ستایی و خودخواهی بیجاست و شتابزدگی در کارها نوعی ابلهی است و ابلهی نشانه ضعف روحی است. زیادهروی در هر چیز موجب هلاکت است.
بردباری زینت انسان است.
از نشانههای عالم آن است که گفتار خود را خوب بسنجد و بررسی نماید و از حقایق علوم و فنون نظری آگاه باشد.
بیمورد سخن مگوئید. زیرا چه بسیار گویندهای که سخن حق میگوید، اما چون در جای خود نگفته است سخنش را عیب شمارند.
در راه حق و هدایت بر ناملایمات صبور باش و از شیرینی لذتها و هوسهای نفسانی بگذر.
عجله کردن، کم خردی است.
کسی که تو را دوست دارد از تو انتقاد میکند و کسی که با تو دشمنی دارد از تو تعریف و تمجید میکند.
گریهای که به خاطر ترس از خدا باشد، رهایی از آتش است.
از نشانههای عالم، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است.
نکته: مطالب زیر را از سایتی برداشتم که اسمش یادم نیست.چون حدود یکسالی از آن میگذرد. با اجازه از کسانی که زحمت گردآوری آنها را کشیدند، آپ میکنم.
عبدالله بن الحسین:
فرزند امام حسین علیه السلام ؛ عبدالله بن الحسین فرزند ام اسحاق دختر قسامه بن طی. عبدالله کودک شیرخواری بود که در ظهر عاشورا چشم به جهان گشود و از تولد تا شهادتش شاید بیش از یک ساعت نگذشت امام حسین پس از شهادت تمام یاران و اصحاب به سوی خیمه ها رفت و از اسب پیاده شد و بر در خیمه نشست. نوزاد (عبدالله)راکه در همان ساعت به دنیا آمده بود به دستش دادند و حضرت در گوش او اذان گفت، سپس طفل را در دامن نهاد و زبان مبارک را در دهان او برد و کامش را برداشت همین که خواست برای وداع نوزادش را ببوسد عبدالله بن عقبهالغنوی تیری بر گلوی نازک کودک کشید و او را به خونش آغشته ساخت.
علی بن الحسین الاصغر (علی اصغر)
فرزند امام حسین علیه السلام؛علی بن الحسین الاصغر (علی اصغر) فرزند رباب دختر امرء القیس .علی اصغر در روز عاشورا شش ماه داشتند و در مدینه متولد شده بودند. این طفل به اتفاق پدر و مادر و بستگان، به کربلا آورده شده بود. هنگامی که مصیبتها و فجایع به امام حسین علیه السلام روی آورد و یاران، فرزندان، برادران و بستگان نزدیک او همه به شهادت رسیدند، صدای زنان به ناله بلند شد، امام با شنیدن صدا، طرف خیمهها رفت و آنان را آرام ساخت و سپس فرمود :« پسر کوچکم علی را به من بدهید تا با او وداع کنم .» زمانیکه با کودک وداع میکردند، امکلثوم خواهر امام حسین علیه السلام فرمودند که کودک تشنه است. امام حسین کودک را به دست گرفتند و بیرون از خیمه رفتند و فرمودند:« ای مردم، اگر به من رحم نمیکنید پس به این کودک شیرخوار رحم کنید آیا او را نمی بینید که چگونه از شدت تشنگی دهانش را باز و بسته میکند؟ در این هنگام، حرمله بن کاهل اسدی تیری از کمان رها کرد و آن کودک را در آغوش پدر بزرگوارش به شهادت رساند
محسن بن الحسین (ع)
فرزند امام حسین علیه السلام؛ نام مادرش، به روایتی رباب دختر امرء القیس است. که هنگام عبور اسیران از شهر حلب، از مادر سقط شد و او را در دامنه کوه جوشن دفن نمودند و اکنون آنجا به مشهد و السقط و مشهدالدکه معروف است و شیعیان به زیارت آنمی روند. این زیارتگاه در اثر جنگی که در حلب در گرفت، دچار خرابی شد؛ الان هم ویران و خراب است، اولین کسی که این زیارتگاه را تعمیر کرد سیف الدوله حَمدانی بود
حضرت علی اکبر (ع)
فرزند امام حسین علیه السلام؛ بین سالهای 33 تا 35 هـ . ق از مادری بزرگوار به نام لیلا، دختر حره بن مسعود ثقفی در شهر مدینه چشم به جهان گشود و در مکتب انسان ساز امام حسین علیه السّلام تربیت شد و از سرچشمه جوشان علم، ادب، کمال، ایثار و شهادت سیراب گردید. مورّخان، سنّ شریف حضرت علی اکبر را به سه دسته تقسیم کردهاند: دسته اول، هجده یا نوزده سال نوشتهاند. دسته دوم، بیست یا بیست و سه سال آوردهاند و دستهی آخر، بیست و پنج یا بیست و هفت سال ذکر کردهاند. حضرت علی اکبر از حضرت سجّاد بزرگتر بودند. شواهدی دالّ بر اینکه حضرت علی اکبر، همسر و فرزند داشته وجود دارد. اما به احتمال زیاد فرزند یا فرزندان او به ثمر نرسیدند و نسلی از او باقی نماند و نسل امام حسین علیه السّلام از پسرش حضرت سجاد و دو دخترش سکینه و فاطمه باقی مانده است. مورّخان هیچ کس را در جمیع صفات، شبیه پیامبر اسلام ندانستهاند مگر حضرت علی اکبر را. حضرت علیاکبر در صورت و سیرت ، عفّت و عصمت ، سخاوت و شجاعت ، شهامت و متانت ، فصاحت و بلاغت ، تواضع و کرامت، اخلاق و مروّت ، کمال و مکارم ، حلم و بردباری ، فضل و بذل ، و تمام صفات و خصوصیات ، نشان از آن اقیانوس بیکران فضایل و مکارم آن یکتای بیهمتا در میان آدمیان، آن خاتم رسولان و پیامبران یعنی منجی بشریت، حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم داشت . یکی از کسانی که در کربلا به فضیلت آب آوری دست یافت، حضرت علی اکبر بودند. ایشان یکی از پاسداران جان بر کفی بود که امام را روز عاشورا همراهی میکرد و یار و یاور و شریک در مشکلات پدر شده بودند. حضرت علیاکبر، نخستین شهید از بنیهاشم در کربلا ، بهدست مره بن منقذ عبدی به شهادت رسیدند
پسر یازده ساله ی امام حسن (ع). روز عاشورا در کربلا حضور داشته است. برخی از مورّخان، مادرش را، زینب دختر سلیل (سبیع) بن عبدالله و بعضی دیگر او را کنیز دانستهاند. عبدالله اصغر،کنار عمویش امام حسین علیه السّلام در قتلگاه شهید شده است. قاتل او، مردی از قبیله میثم به نام بحرینکعب ، شمشیر کشید تا بر امام حسین فرود بیاوردکه عبدالله اصغر دستش را سپر کرد تا شمشیر، به امام حسین علیه السلام اصابت نکند ودست او قطع شد . دقایقی بعد،که عبدالله هنوز در دامن عموی بزرگوارش بود و به دلجویی او گوش داشت ، حرمله بن کاهل اسدی گلوی نازک وی را هدف تیر قرار داد و او را درآغوش امام حسین علیه السّلام به شهادت رساند
ابوبکر بن الحسن(ع)
نوجوان دیگری که در روز عاشورا درکربلا حضور فعّال داشت، ابوبکر، پسر امام حسن (ع) معروف به عبدلله اکبر است . مادر بزرگوارش،کنیزی به نام رمله بود او پس از زادواج برادرش حسن مثنی ، نزد امام حسین (ع) میرود و سکینه ، دختر عموی خود را خواستگاری و عقد میکند . او بین چهارده تا شانزده سال داشته است. عبدلله اکبر برای حمایت از دین خود،یعنی امام حسین (ع) با تمام نیرو مبارزهکرد و چهارده نفر را به جهنم فرستاد تا اینکه هانی بن ثُبَیت حضرمی او را ازپا در آورد و بی درنگ ،خداوند تبارک و تعالی صورت آن رو سیاه را سیاه کرد. البته ، تاریخ نویسان ،حرمله یا عبدلله بن عقبه غنوی را نیز به عنوان قاتلان عبدلله اکبر نام برده اند
در سن 16 سالگی ،همراه عموی بزرگوارش در کربلا حضور داشت و در روز عاشورا ، پس از یک مبارزهی شدید به شهادت رسید. مادر بزرگوار او ام بشر، دختر ابی مسعود انصاری که در میان بانوان اهل بیت در کربلا بود . او از امام حسین (ع) اجازه ی نبرد گرفت و به میدان رفت و حدود صد و نود نفر را به هلاکت رساند وخود نیز به شهادت رسید
قاسم بن حسن (ع)
فرزند امام حسن (ع) و یکی دیگر از نوجوانان شجاع و نیرومندی که روز عاشورا در کربلا حضور داشت.مادر گرامی او مادر همان عبدلله اکبر یعنی رمله است . قاسم بن حسن نوجوانی نابالغ بود . آن گاه که امام حسین (ع) او را آمادهیرزم دید، دست در گردن او انداخت و گریست . قاسم نیز به گریه افتاد . آن دو، آن قدرگریه کردند تا از هوش رفتند. هنگامی که به هوش آمدند، قاسم از عموی بزرگوارش اجازهی مبارزه خواست. امام اجازه نداد . اما قاسم، با التماس اجازهی جهاد گرفت . او چنان جنگید که با آن کودکی ، سی و پنج مرد جنگی را از پا در آوردو سپس به دست عمروبن سعد بن نفیل ازدی به شهادت رسید .
پدر او (قرظه) از اصحاب علی(ع) واز خزرجیانی بود که به کوفه آمد وآن جا ماندگار شد و در رکاب علی(ع)، با دشمنانش جنگید. عمرو، از کوفه آمد و روز ششم محرم، به سیّدالشهدا (ع) پیوست. امام در گفت وگوهایش با عمر سعد ، او را برای مکالمه میفرستاد واوجواب میآورد، تا آن که ، شمر از کوفه آمد و این مذاکره قطع شد. روز عاشورا، جلوی امام حسین (ع) ایستاده بود وتیرهای دشمن را با سینه و پیشانی خود به جان میخرید واین گونه، از جان امام محافظت میکرد . درحالیکه زخمهای زیادی بر پیکرش نشسته بود به امام خطاب کرد که:"ای پسر پیامبر! آیا وفا کردم ؟" حضرت فرمود:"آری! تو پیش از من به بهشت می روی. از من به پیامبر سلام برسان و بگو که من در پی تو میآیم…" در این هنگام ، عمرو شهید شد. نامش در زیارت ناحیه آمده است . برخی هم شهادتش را در عرصهی میدان و پس از رجز و رزم گفتهاند .
پسر جعفر بن ابی طالب(جعفر طیّار). مادرش اسماء بنت عُمیس بود. او در حبشه به دنیا آمد.جعفر طیّار او را در جنگ خیبر به حضور رسول خدا (ص) آورد. پس از شهادت جعفر طیّار در جنگ موته ، پیامبر خدا فرزندان اورا طلبید. عبدلله، عون و محمد را حاضر کردند. به دستور آن حضرت، سر هر سه را تراشیدند. پیامبر دربارهی عون فرمود :"در خلقت و اخلاق ، شبیه من است ."
در دوران علی(ع)، به آن حضرت پیوست. حضرت، دخترش، ام کلثوم را به همسری او در آورد . عون در زمان امام مجتبی(ع) و سپس امام حسین (ع)، از یاران آن دو بود . همراه همسرش در کربلا حضور داشت. روز عاشورا ازسید الشهدا(ع) اجازهی جهاد گرفت و به میدان رفت. نبردی دلاورانه کرد و به شهادت رسید . هنگام شهادت 56 ساله بود.
اولین کسی بود که پس از شهادت جمع بسیاری از یاران امام ، از جمع برادرانش داوطلب رفتن به میدان شد . وقتی برای اذن گرفتن آمد، برادرش امام حسین(ع) فرمود:"برادرم! آیا آمادهی مرگ شده ای؟" او گفت :" چگونه آماده نشوم ، در حالی که ترا تنها و بییاور میبینم! " امام دعایش کرد که برو! خداوند پاداش نیکت دهد. عَون به میدان رفت،جنگید و مجروح شدو پس از مدت کوتاهی دشمنان ازهرطرف بر سرش ریختند و او را شهید کردند.
عمرو بن ضَبیعهی تمیمی
از سوار کاران دلیر کوفه ، که همراه سپاه عمر سعد از کوفه بیرون آمد ، ولی در کربلا به یاران امام حسین(ع) پیوست و در رکاب آن حضرت شهید شد. نامش در زیارت ناحیهی مقدس هم آمده است. علت پیوستن او به سپاه امام این بود که دید سپاهکوفه، نه شرایط امام را میپذیرد و نه میگذارد که وی از جایی که آمده ، به همان جا باز گردد.
عمرو بنجُنادهی انصاری
از شهدای نوجوان کربلا، که پدرش نیز در رکاب سیدالشهدا (ع) شهید شد . این جوان چون خواست به میدان رود، امام فرمود: "پدر این جوان کشته شد ، شاید مادرش راضی نباشد که به میدان رود."
گفت:" مادرم دستور داده که به میدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است ." او که 9 یا 11 ساله بود، به میدان رفت و رجز خواند و جنگید تا کشته شد. سر او را به طرف امام حسین افکندند . مادرش " بحریه بنت مسعود خزرجی " آن سر را برداشت و گفت : " چه نیکو جهاد کردی پسرم! ای شادی قلبم، ای نور چشمم!"
سپس سر را پرتاب کرد و با آن ، کسی را کشت ، سپس چوبهی خیمه را برداشت که به وسیلهیآن بجنگد .اما امام حسین (ع) مانع شد و او را به خیمهی زنان برگرداند . نام عمروبن جُناده در زیارت ناحیهی مقدس هم آمده است . در برخی منابع ، عمربن جناده ذکر شده است.
از طایفهی بنی اسد و از مخلصان وِلای اهل بیت بود و در کوفه موقعیتی داشت. از قیام کنندگان همراه مسلم بود و پس از شهادت مسلم ، پنهان شد. پس از شهادت قیس بن مُسَهر، به استقبال کاروان حسینی، از کوفه بیرون رفت و در منزلگاه حاجز، همراه غلامش سعد، به امام پیوست. سپاه حرّ میخواست از پیوستن آن دو، به یاران امام جلوگیری کند، امّابا حمایت امام، به سیدالشهداء پیوستند و درعاشورا،در حملهی اول به شهادت رسید. نام او در زیارت ناحیه هم آمده است.
عثمان بن علیّ بن ابی طالب (ع)
وی برادرعباس است که مادرش ام البنین و پدرش امیرالمؤمنین است.از آن حضرت نقل شدهکه: نام او را به یاد برادرم عثمان بن مظعون ،عثمان نامیدم.
وی به تیر خولی بن یزید ، در روز عاشورا مجروح شد و بر زمین افتاد و یکی دیگر از سپاهیان ابن سعد او را کشت. هنگام شهادت 21 سال داشت . نامش در زیارت ناحیهی مقدس آمده است.
او و برادرش عبدلله، که هردو درکربلا شهید شدند، ازاشراف و شجاعان کوفه بودند و به خاندان پیامبر عشق میورزیدند . جدّشان حراق نیز از یاران علی(ع) بود که در سه جنگ، در رکاب آن حضرت حضور داشت. این دو برادر ، با هم از کوفه به کربلا آمده بودند. هردو باهم ،روز عاشورا از سید الشهدا اذن پیکار گرفتند و باهم به میدان رفتند . در رفتن به میدان نبرد از هم سبقت میجستند . هنگام جنگ ، هر کدام یک مصرع از رجز را میخواند و نفر دیگر، مصرع دوم شعر را تمام میکرد . این دو برادر ، با هم نیز به شهادت رسیدند.
وی از اصحاب رسول خدا(ص) بود و پس از رحلت آن حضرت نیز از کسانی بود که به امیرالمؤمنین اخلاص داشت و از آن حضرت قرآن را آموخته بود . به نصب علی(ع) در غدیر به امامت، گواهی داد . روز تاسوعا با بُریرشوخی میکرد . وقتی گفتند که الآن چه وقت شوخی است ، گفت :"چرا خوشحال نباشم ؟" میان ما و بهشت، جز درگیری با این کافران و شهادت ، فاصلهای نیست. او از شخصیتهای بارز شیعی کوفه محسوب میشد و در ایام نهضت مسلم بن عقیل، از مردم به نفع حسین بن علی(ع) بیعت گرفت.
عابس از رجال برجستهی شیعه و مردی دلیر، سخنور، کوشا و تلاشگر، شب زندهدار واز طایفهی بنیشاکر بود . این طایفه از شیعیان مخلص و فداکار در راه ولایت امیرالمؤمنین بودند و از شجاعان عرب به شمار میآمدند و به آنان فتیان العرب میگفتند . از کسانی بود که وقتی مسلم بن عقیل، نامهی امام حسین(ع) را برای اهل کوفه خواند ، به پا خاست و اعلام هواداری و حمایت کرد و پس از بیعت کوفیان با مسلم بن عقیل، به عنوان پیک ، نامهای از سوی آنان به امام حسین(ع) در مکّه رساند . دلاوریهای او در کربلا مشهور است . وی همراه هم پیمان خود، شوذب، در حماسهی عاشورا به نبرد پرداخت و شهید شد . رشادتهای او چنان بود که سپاه کوفه از نبرد تن به تن با وی ناتوان بودند. به همین دلیل، به دستور عمر سعد از اطراف او را سنگباران کردند . او نیز زره از تن بیرون آورد و کلاهخود از سر برداشت و لُخت شد و با تیغ بر دشمن حمله برد و یک تنه ، آن قدر جنگید تا در قلب میدان و محاصرهی دشمن به شهادت رسید. سپس سر او را از پیکرش جدا کردند . سر مطهرش دردست عدهای بود و هرکدام مدعی بود که من او را کشتم، تا به جایزهای دست یابند .
وی غلام شاکربن عبدلله همدانی بود و از شیعیان برجسته و از بزرگترین انقلابیون حماسی و مخلص به شمار میآمدکه درکربلا، درکهنسالی به شهادت رسید . شوذب از حُفّاظ حدیث بود و از امیرالمؤمنین (ع) حدیث شنیده و نقل میکرد . مجلسی داشت که شیعیان به حضورش میآمدند تا ازاو حدیث بشنوند. وی همراه عباس، نامهی مسلم بن عقیل را از کوفه به مکّه، خدمت امام حسین (ع) رساند . از مکّه ، همراه امام شد و به کربلا آمد . شهادت او ، بعد از ظهرعاشورا و پس از شهادت حنظله بن اسعد بود .
از شهدای جوان کربلاست . نامش در زیارت ناحیه، به صورت شبیب بن حارث آمده است . وی و پسر عمویش، مالک بن عبدلله، به کوفه آمده،در کربلا به امام حسین (ع) پیوستند. روز عاشورا، پس از شهادت حنظله بن قیس، هنگامی که دشمن ، به خیمه گاه امام حسین (ع) نزدیک شده بود، گریان خدمت امام آمدند و اذن میدان طلبیدند. سپس ، هردو باهم به میدان رفته ،جنگیدند تا شهید شدند .
شهید والا قدر عاشورا. حرّ ازخاندانهای معروف عراق و از رؤسایکوفیان بود. به درخواست ابن زیاد ، برای مبارزه با حسین (ع) فرا خوانده شد و به سرکردگی هزار سوار برگزیده گشت. گفتهاند وقتی از دارالامارهی کوفه ، با مأموریت بستن راه بر امام حسین (ع) بیرون آمد، ندایی شنید که:"ای حرّ ! مژده باد تو را بهشت...."
در منزل قصر بن بنی مقاتل ، راه را بر امام بست و مانع از حرکت آن حضرت به سوی کوفه شد . کاروان حسینی را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و امام در آنجا فرود آمد . حرّ وقتی فهمید کار جنگ با حسین (ع) قطعی است، صبح عاشورا به بهانهی آب دادن به اسب خویش ، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و بهکاروان حسین (ع) و جبههی حق پیوست. سپس اذن میدان طلبید. این انتخاب شگفت و برگزیدن راه بهشت بر دوزخ ، از حرّ، چهرهای دوست داشتنی و قهرمان ساخت . حرّ ، با اذن امام به میدان رفت و در خطابهای مؤثّر، سپاهکوفه را به خاطر جنگیدن با امام حسین (ع) توبیخ کرد . چیزی نمانده بود که سخنان او ، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تأثیر قرار داده، از جنگ با سید الشهدا منصرف سازد که سپاه عمر سعد ، او را هدف تیر ها قرار داد. حرّ نزد امام بازگشت و پس از لحظاتی، دوباره به میدان رفت و با رجز خوانی، به مبارزه پرداخت و پس از نبردی دلیرانه، به شهادت رسید.
حجّاج بن مسروق جُعفی
از شهدایگرانقدر عاشورا و مؤذن سیدالشهدا. وی اهل کوفه و از یاران امیر المؤمنین(ع) بود . وقتی خبر هجرت امام حسین (ع) را از مکّه به مدینه شنید، خود را به آن حضرت رساند و همراه امام ،از آن جا به کربلا آمد. همواره ملازم سیّدالشهدا بود و در پنج وقت نماز، اذان میگفت. در مسیر راه، وقتیکه امام حسین به منزلگاه قصر بنیمقاتل رسید و درآنجا خیمهگاه عبیدلله بنحرّجعفی را دید، حجّاج بن مسروق رادر پیاو فرستاد تا او را به پیوستن به امام فراخوانَد.
هنگامیکهکاروان حسین(ع) با سپاه حرّ برخوردکردند، او به امر امام، اذان ظهر گفت. در برخی کُتُب، از او به عنوان مؤذن حسین (ع) یاد کرده اند روزعاشوار به میدان رفت و جنگید وغرق خون، نزد امام برگشت. پس ازگفتوگویی باسیدالشهدا، بار دیگر به میدان رفت و شهید شد.
نامش در زیارت رجبیّه هم آمده است. وی یکی از دو مردی بود که پیش از به شهادت رسیدن جوانان بنیهاشم، از یاران حسین(ع) باقی مانده بودند. انسانی پایدار، بصیر و باوفا و ازمردم حضرَموت یمن بود. درکربلا، خود را به کاروان حسین(ع) ملحق ساخت. در همان دوران، فرزندش در شهر ری اسیر بود . با آنکه امام، بیعت خود را از او برداشت، ولی حاضر نشد دست از امام بکشد . اغلب مورّخان، شهادت او را درحملهی اول دانستهاند. قبر او در بقعهی دسته جمعی شهدایکربلا، در پایین پای سیّدالشهداست.
وی دختر عب و همسر عبدلله بن عمیر کلبی از طایفهی بنی عُلیم بود . چون شوهرش تصمیم گرفت برای یاری حسین (ع) از کوفه بیرون آید، امّ وهب نیز اصرار کرد تا او را هم با خود ببرد. آن دو ، شبانه به یاران امام حسین (ع) در کربلا پیوستند. روز عاشورا، وقتی شوهرش، عبدلله بن عمیر به میدان رفت، او نیز چوبی بهدست گرفت و به میدان شتافت. ولی امام حسین(ع) مانع او شد و فرمود:"بر زنان جهاد نیست0" اما پس از شهادت شوهرش، به بالین او رفت و هنگامی که صورت او را پاک میکرد، شمر، غلامی را سراغ او فرستاد . آن غلام ، با گرزی بر سر آن زن کوبید او را شهید کرد.
ابو ثمامهی صائدی
ازیاران سیّدالشهدا و شهیدنماز، که روز عاشورا به فیض شهادت رسید. وی از چهرههای سرشناس شیعه درکوفه ومردیآگاه و شجاع و اسلحهشناس بود. مسلم بن عقیل در ایّام بیعتگرفتن از مردم برای نهضت حسینی، او را مسؤول دریافت اموال و خرید اسلحه قرار داده بود. پیش از شروع درگیریهایکربلا، خود را ازکوفه بهآنجا رساند و بهامام پیوست. روز عاشورا که یاران امام حسین (ع) به تدریج شهید میشدند و ازتعدادشان کاسته میشد، ابوثمامه هنگام ظهر به خدمت امام آمد و گفت:"جانم فدای تو! چنین می بینم که دشمنان به تو نزدیک شده اند. به خدا قسم تو کشته نخواهی شد، مگر آن که من، پیش از توکشته شوم. دوست دارم خدای خویش را در حالیدیدار کنمکه این نماز را که وقتش نزدیک شده، بخوانم." امام نگاهی به بالا افکند و فرمود :"نماز را به یادآوردی، خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد . آری، اینک اوّل وقت نماز است ."
مهلتی از سپاه دشمنخواستند. آنگاه ابوثمامه و جمعی دیگر ، با امام حسین (ع) نماز جماعت خواندند. ویجزو آخرین سه نفر از یاران امام بود که تا عصر عاشورا زنده مانده بودند. برخی گفتهاند که در اثر جراحتهای بسیار بر زمین افتاد ، خویشانش او را به دوش کشیده و از میدان به در بردند و مدتها بعد از دنیا رفت .
مردی دلیر و تک سوار و از شیعیان بصره و از یاران علی (ع) در جنگهای سهگانهی جَمَل، صفّین و نهروان بود و در جنگ صفّین، حضرت او را امیر طایفه ازد قرار داد. پس از شهادت امیر المؤمنین، از یاران امام مجتبی(ع) بود، سپس به حسین(ع) پیوست. وقتی خبر حرکت امام را به سویکوفه شنید، از بصره بهسویکربلا حرکت کرد. اما وقتی به آنجا رسید که حادثه پایان یافته بود و با تیغ، برافراد سپاه عمر سعد حمله کرد. عدّهای را کشت و خود به شهادت رسید.
مادر و همسرش نیزدرکربلا بودند و به شهادت رسیدند. وهب که اهلکوفه بود، درکربلا، در رکاب امام حسین (ع) حضور داشت. روز عاشورا، پس از حرّ و بریر به میدان رفت. مادرش مشوق او در عزیمت به میدان بود. وقتی پس از مقداری جنگ، نزد مادرش برگشت، گفت : " آیا راضی شدی؟ "
مادرش گفت : " وقتی راضی میشوم که در رکاب حسین (ع) به شهادت برسی."وهب دوباره رفت و جنگید، همسرش هم چوبی برگرفت و به میدان رفت . وهب آن قدر جنگید تا شهید شد. همسرش به بالین او رفت و خون از چهرهاش پاک کرد. شمر که شاهد صحنه بود، به غلامش دستور داد تا با چوبی، آن زن را به شهادت برساند . همسر وهب، اولین زنی بود که از سپاه حسین (ع) به شهادت رسید. در برخی منابع، ماجرایی مشابه این ، ولی با تفاوتهایی دربارهی عبدالله بن عمیر کلبی نقل شده و ام وهب را همسر او دانستهاند.
نُعیم ازطایفهی خزرج بود و دو برادرش از یاران امام علی (ع) و مدافعان آن حضرت در صفّین بودند. او ازکوفه حرکتکرد و درکربلا، خود را به حسین (ع ) ملحق ساخت و روز عاشورا در حملهی نخست شهید شد . نام او در زیارت ناحیهی مقدسه و زیارت رجبیّهآمدهاست .
نافع، بزرگواری دلاور ، قاری قرآن ،کاتب و از حاملان حدیث و از اصحاب امیر المؤمنین (ع) بود و در سه جنگ جَمَل ، صفّین و نهروان در رکاب آن حضرت بود . وی از شخصیتهای بارز کوفه بود و پیش از شهادت مسلم بن عقیل ، مخفیانه از کوفه بیرون آمده، به استقبال امام شتافت، سپس همراه امام حسین (ع) بهکربلاآمد. در کربلا، همراه عباس (ع) درآوردن آب به خیمهها مشارکت داشت. از جمله کسانی بود که در سخنرانی پر شوری، مراتب وفاداری خویش را نسبت به سیدالشهدا ابراز داشت.
نافع ، نام خود را رویتیرهای زهرآگین خود مینوشت و همواره با آنها تیر اندازی میکرد . روز عاشورا وقتیتیرهایشتمام شد، شمشیرکشید و برسپاهکوفه تاخت. کوفیان با سنگ و تیر، او را مورد ضربههای خود قرار دادند تا اینکه بازوهایش شکست .سپس او را محاصرهکرده و دستگیر نمودند. سپس، به دست شمر به شهادت رسید.
نامش منجح بن سهم و در زمان امام مجتبی(ع)، غلام آن حضرت بود. پس از وی، غلام سیّدالشهدا (ع) بود. مادر منجح، در خانهی حضرت سجاد (ع) خدمت میکرد و چون سفرکربلا پیشآمد، این مادر و فرزند، همراه امام حسین (ع)، از مدینه بهکربلا آمدند. منجح، روز عاشورا، پس از نبردی دلیرانه در رکاب مولایش به شهادت رسید و از شهدای اولیه بود. نامش در زیارت مقدّسه و زیارت رجبیّه آمده است .
مسلم بن عوسجهی اسدی
اولین شهید عاشورا که در حملهی نخست به شهادت رسید. پیرمردی بزرگوار از طایفهی بنیاسد و از چهرههای درخشان کوفه و از هواداران اهل بیت (ع) بود. از اصحاب پیامبر (ص) و مسلمانان با سابقه به شمار می رفت و از آن حضرت روایت هم کرده است . پارسا، شجاع و سوار کاری نامی بود و در فتوحات اسلامی شرکت میکرد و در همهی جنگهای امیرالمؤمنین (ع) حضور داشت . درکوفه، برای حسین بن علی (ع ) بیعت میگرفت. مسلم بن عقیل در برنامهی کوتاه مدت نهضت، او را در رأس عدّهای از طایفهی مزحج و اسد قرار داد. در نهضت مسلم، نقش دریافت پول از هواداران و تهیهی سلاح برای نهضت را برعهده داشت . جاسوس ابن زیاد به نام معقل از همین طریق، به مخفیگاه مسلم پی برد.
وی و پسرش عبدالرحمن بن حجاج، درحملهی اول به شهادت رسیدند. برخیگفتهاند این دو همراه سپاه عُمَر، ازکوفه بیرون آمده بودند؛ ولیدرکربلا بهسوی حسین(ع) آمدند. نامشان در زیارت ناحیهی مقدس هم آمده است.
وی از شهدایکربلا در حملهی اول است. از قبیلهیمذجح و اهل یمن بود. در مسیر کوفه، در منزلگاه زباله به سیدالشهدا (ع) پیوست و در رکاب امام بهکربلا آمد. نامش در زیارت ناحیهی مقدسه همآمده است.
وی و برادرش سیف بن حارث بن سریع، در کربلا به امام حسین(ع) پیوستند و عصر عاشورا، در لحظاتیکه سپاهکوفه به خیمهگاه امام نزدیک شده بودند، اجازهی میدان گرفته، جنگیدند و شهید شدند.
پیرمردی از شهدایکربلاستکه در حملهی نخست به شهادت رسید. وی از قهرمانانکوفه و از عابدان و قاریان آن شهر بود و در ایّامیکه سیّد الشهدا (ع) بهکربلا رسید، خود را بهآن حضرت رساند. نامش در زیارت ناحیهی مقدس همآمده است.
اوکه ازشیعیان بصره بود، همراه حجاج بن بدر، خدمت اباعبدلله نامه بردند و نزد آن حضرت ماندند، تا آنکه روز عاشورا در حملهی اوّل شهید شدند.
وی غلام سید الشهدا (ع) بود . مادرش فُکیهه ،کنیز آن حضرت بود و در خانهی رباب، همسرامام، خدمت میکرد. قارب همراه امام از مدینه بهکربلا آمد و روز عاشورا در رکاب سیّدالشهدا به شهادت رسید. نامش در زیارت ناحیهی مقدسه همآمده است.
از شهدای حمله نخست در روز عاشورا است. پیرمردی از طایفهی بنی تغلب بن وائل بود. او و برادرانش مُقسط و کردوس، هرسه از اصحاب امیرالمؤمنین بودندکه در رکاب آن حضرت درجنگ های سه گانه شرکت داشتند. پس از شهادت علی(ع)، درکوفه ماندند. چون خبر آمدن حسین(ع) را به سوی کوفه شنیدند، شب عاشورا مخفیانه خود را به امام رساندند. هر سه برادر، روز عاشورا به شهادت رسیدند.
از شهدایکربلاستکه نامش در زیارت ناحیهی مقدس هم آمده است. وی از شیعیان خالص و از شجاعان معروف بود. از مکهّ همراه امام به کربلا آمد و در پیشِ روی آن حضرت به شهادت رسید.
مسلم،مولی عامربن مسلم
از شهدای کربلا، که غلام عامر بن مسلم بود. عامر، خود در کربلا به شهادت رسید. در برخی نقل ها نام او سالم آمده است.
(1) نام مقصدم که بر زبان راننده تاکسی جاری شد، سوار شدم. هنوز پنجاه متر از مسیر طی نشده که راننده کنار ایستگاه صلواتی توقف کرد. یکی از مسافرین پیاده شد و برای کسانی که میل به نوشیدن چایی داشتند، چایی آورد. گفتم: ممنون. میل ندارم. راننده گفت: چایی خور نیستی یا الان نمی خوری. گفتم: در حین حرکت نمی تونم چایی بخورم. می رم خونه می خورم. گفت: این چایی، چایی امام حسینه. فرق می کنه. خسته بودم و دوست نداشتم باب گفتگو را باز کنم. دوباره به راه افتادیم. آقای راننده در حین صحبت راجع به امام حسین و نذری و ... چایی شو خورد. چایی که تموم شد، مثل ماشین اتوماتیک و احتمال زیاد از روی عادت شیشه را پایین داد و لیوان یکبار مصرف را بیرون انداخت....
(2) نوحه خونه عجب باحال می خونه.... خوش تیپه نه.... اونو ببین چه باهال دهل می زنه... ارتشیه نه؟... اون پسره/دختره رو ببین چه خوشگله...... دختره رو می بینی؟ کدومشونو میگی؟ بابا همون..... دیگه! .... آهان اونو میگی. آره خدایش عجب چیزی نه؟ ...........
اونو ببین همون دزد است ها..... بابا جمع، جمع خانوم بازاست.... آره بابا بعضی این روزا بازارشون سکه ست.... اِ فلانی هم که هست.....
- چی داری واسه خودت می گی. به تو چه که طرف کیه و چیکارست.... اومده عزاداری امام حسین... حالا هرکی می خواد باشه، باشه.
- راستی امام حسین(ع) یکی از اهدافش امر به معروف و نهی از منکر بود نه؟
- .....خوب که چی آخه؟ ولمون کن بابا تو هم حوصله داری ها....
خوب آخه اون برای اینکه دین خدا افتاده بود تو یه مسیر غلط قیام کرد. آخه ظلم و فساد علنی شده بود.
(3) فردی از میان مدعیان می گفت: مگر یاران امام حسین(ع) چه کار کردند که اینچنین تعریف و تمجیدشان می کنید. من هم اگر بودم چنین می کردم. کاش من هم اون موقع تو کربلا بودم و وفاداریمو نشون می دادم .
گذشت و شبی از شبها امام حسین به خواب فرد مدعی آمد. فرمود: باخبر شدم که از طرفداران پر و پا قرص منی. فرد مدعی گفت: آره درسته. امام حسین گفتند: اگر می خواهی وفاداریت را نشان دهی، همچون برخی از یارانم در مقابل تیر دشمنان سپر شو تا من با دیگر یاران نماز بخوانم. فرد مدعی با کمال میل قبول کرد.
نماز شروع شد و دشمن نزدیکتر. تیری از سوی دشمن رها شده و به سوی فرد مدعی آمد. وی تا جانش را در خطر دید، جا خالی کرد و تیر به امام حسین خورد. فرد از کرده خود پشیمان گشته و به خود نهیب زد که اینبار چنین کاری را تکرار نخواهم کرد و در مقابل تیر دشمنان سپر خواهم بود. تیری دیگر و بازهم جا خالی کردن از سوی فرد. و چنین شد که فرد مدعی فهمید ........
بعضی از روزها به دلیل مناسبتی که دارند افکار انسان رو به سمت و سوی خاصی معطوف می کنند. مثل ایام ماه مبارک رمضان و شب های احیاء و همین دهه اول ماه محرم. همیشه در این روزها سوالی برایم مطرح می شود بدین مضمون که چرا در سرزمینی که ساکنان آن در چنین روزهایی آه و ناله کرده و گریه می کنند. دم از عدل و مظلومیت علی می زنند و بر مظلومیت حسین(ع) می گریند، به راحتی حقوق انسان ها پایمال می شود. مگر کسانی که حق یکدیگر را می خورند، به همدیگر توهین می کنند، دزدی می کنند، جنایت می کنند و .... از جای دیگری می آیند.
ما چگونه دم از علی و حسین می زنیم و اینگونه عمل می کنیم. جز این نیست که خود را فریب می دهیم. کاش در چنین روزهایی کمی هم به فکر اصلاح خویش باشیم.
کاش می شد تو یه گوشه خلوت می نشستم و به حال زار خود گریه کنم. اما امان از این دل سنگ و چشمه اشک خشکیده در دیده.
صدای طبل و دهل می یاد. امسال فقط از تو خونه صدا ها رو شنیدم. این هم یه جورشه.
شنبه عصر باخبر شدم که قراره از فرداش، برم یه دوره مدیریت ایمنی تا کارای مربوط به HSE شرکت رو انجام بدم. کلی حال کردم. مخصوصا اینکه دوره از طرف iosh انگلیس بود.
یکشنبه صبح رفتم شرکت و از اونجا هم رفتم کلاس. یه جزوه 300 صفحه ای بود که باید مطالبش رو توی 5 روز می خوندیم و امتحان هم می دادیم. خلاصه باقی کارا رو تعطیل کردم و تمام وقتم رو گذاشتم واسه این دوره. یکشنبه عصر رفتم آخرین جلسه کلاس آلمانی تو این ترم. کمی تمرین حل کردیم و رفع اشکال شد. شب که رفتم خونه، مجله فیلم رسیده بود ولی وقت نشد بخونمش و دست نخورده گذاشتمش کنار. یه کم مطالب گفته شده تو دوره رو مرور کردم و بعدش هم که خستگی و خواب زورش بهم چربید و خوابیدم.
دوشنبه غروب قرار بود یه مراسمی در انجمن فرهنگی اتریش به مناسبت پایان ترم زبان آلمانی برگزار بشه. دودل بودم برم یا نه. بعد تصمیم گرفتم برای رفع خستگی هم که شده برم. مراسم با تاخیر حدود ساعت 8 شروع شد. یه سری از دانشجویان انجمن به ترتیب اومدن و موسیقی اجرا کردن که بیشترش پیانو بود. در واقع یه جورایی کنسرت موسیقی بود تا مراسم، که حدود دو ساعت و اندی طول کشید.
سه شنبه و چهارشنبه هم تمام وقتم تو دوره سپری شد. پنج شنبه صبح خیلی زود بیدا شدم و کمی درس خودنم. بعد رفتم برای امتحان. اول امتحان کتبی دادیم و بعد از کمی استراحت امتحان عملی شروع شد که انجام یه پروژه بود. در واقع باید از اکثر مطالب دوره رو برای تکمیل پروژه استفاده می کردیم. کار تا ساعت پنج طول کشید.
غروب که رسیدم خونه مجله فیلم رو باز کردم و شروع کردم به خوندن. ولی خستگی نذاشت ادامه بدم. این چند روز دوره خسته ام کرده بود.
جمعه کمی کسری خوابی های طی هفته رو جبران کردم. البته همش تا نه و نیم خوابیدم. دم ظهری کمی سرد درد داشتم. وای خدا مادرم واسه نهار آش (زردآلو+ آلو) که ترش و خیلی خوشمزه ست درست کرد. وای چه حالی کردم. سه بشقاب زدم! جاتون خالی. بعد شروع کردم به خوندن آلمانی. زیاد وقت ندارم. تازه شب هم مهمون داریم. پسر عمه اینا قراره بره شام بیان(خدا عمه رو بیامرزه). شاید هم مرخصی گرفتم تا بشینم درس بخونم. وضعم شده مثل زمان امتحانات پایان ترم تو دوره دانشجویی.
در کل یه هفته مفید رو سپری کردم. با اینکه خسته شدم ولی ارزشش رو داشت.
صدای اذان میاد می شنوی؟ از دور صدای طبل و دهل هم میاد. راستی یه چیزی می خواستم در مورد ماه محرم بنویسم..... ولی ولش کن شاید بعدا......
پاشم برم دیگه.